نسيم صبح، کرم باشد آن چنان که تو داني

شاعر : اوحدي مراغه اي

گذر کني ز بر من به نزد آنکه تو دانينسيم صبح، کرم باشد آن چنان که تو داني
سلام من برساني، بدان زبان که تودانيپيام من برساني، بدان صفت که تو گويي
درافگني سخن من بدان ميان که تو دانيچو راز با کمرش در ميان نهي بشگرفي
که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانيبه گوشه‌اي کشي آن زلف را به رفق و بگويي
کني دريغ دل اين شکسته آن که تو دانيخبر کني لب او را که: اي ز راه ستيز
که: در غمت نفسي مي‌زند چنان که تو دانيز حال اوحدي ار پرسدت که چيست؟ بگويي